آفتاب ظهر در همه جای دشت نفوذ کرده. تابش های بی امان آفتاب روی دوش مردان سنگینی می کند. اما در این میان، جایی هست که مردانش "تحمل" را به "سایبان" سپرده اند. یکی از همان مردان فریادی می آورد. مردی با اسبی حنایی، با اقتداری بزرگ جلو می آید. از دور مشخص است که مرد، در زیر آفتاب سخن می گوید... در زیر آفتاب... این همان آفتابیست که مولایش غروب سرخ غم انگیزش را ندید... و چه غروبی بود آن روز! غروب معنویت... غروب "لیال عشر"! و آغاز "والیل اذا یسر"...
مرد به سمت لشگر بر می گردد، چیزی را فریاد می کند. چرا اکنون از اسب پیاده می شوند؟ مگر ابو عمره تا به حال در کارزار پیاده بوده است؟ سیلی از کلاه نمدیان به راه می افتد، و هرچه بیشتر جاری می شود، سیل اشک آفتاب گویی بیشتر می شود. ضربات به جایی رسیده که دیگر نمی توان سخنان مرد را شنید. تنها این صدا در دشت می پیچد:
"امروز ثابت می کنیم بیعت ایرانی با مختار بیعت ایمانیست!"
اما در آن سو اضطرابیست به جوشش زم زم! اما دیگر طاقت نمی آرند، هرچی باشد از زیر سایبان صادر شده! باید کنکاش کرد که چیست... به سمت "سایبان" می رود... "این تصمیم یک سوءظن بچگانه بود، من هم نگران شدم" اما دیگر دیر است! زخم های تبر، شمشیر کیان را پایه سرش کرده... و این شیطان است که همراه ابن اشعث می خندد... و گویا این تیرها نوازنده هایی هستند که سمفونی کیسان را کامل می کنند، و "شاه بیعت ایمانی" در میان "تباه ملت ایرانی" زانو می زند. و این نیزه های کینه همان سایبانند که بر میانه شکم کسانی می آید که تنها گناهشان اینست که از نسل سپاه ملعون قادسیه اند. و چه فریادی می زنند، گویی این همان نیزه جاهلیت است که بر شکم سمیه فرود می آید... اکنون است که بین مکه و بصره فاصله ای نیست. جاهلیت برگشته...
"ای برادر چه کردی با خودت؟" "یادته مالک اشتر توی صفین چی کار کرد؟" و یک فریاد کیان به وسعت تاریخ جاهلیت.
***
اکنون نیز آفتاب رسانه ها بر سر و روی ما می کوبد. اما در این بین مردمانی هستند که زیر سایبانند، و کینه ای دیرین دارند... امروز محمود، همان کیسان است. و این کیسان پس از جنگ هشت روزه به فکر" فرماندهی دوباره لشگر" است. و این اصحاب سایه اند که می خواهند نیت کیسان را خالص کنند!اکنون دوباره ملت ایران که زیر آفتابند باید پیاده شوند و به میدان "ابن اشعث" بروند! مختار ما بدون کیان چه کند؟ کیان می رود و می میرد تا کینه دوستان تسکین یابد... و این سنت تاریخ است، شمر کش ها همیشه باید نیتشان را اثبات کنند و در پایان برای اصحاب سایه، موسوی و خاتمی و کروبی حق جو می ماند! کسی که تا دیروز شمرها کشته، به جرم مشایی حرمله باید نابود شود. و این مختار ماست که مظلومانه به فداکاری احمدی نژاد می نگرد... و این سنت تاریخ است... و چه خودشان را مبرا از گناه می دانند که ما راپیاده می کنند. و باز هم این سنت تاریخ است... "آن طرف میدان" باید زمانی برسد که از کار رجایی در و بهشتی و دیالمه و مالک اشتر صحبت می کنیم... چگونه قرار است در چشمان مولایمان نگاه کنیم، آیا این جاهلیت ثانوی نیست؟ آری... این جاهلیت ثانویست که روی فرمان ولی حرف بزنیم. آری... این جاهلیت ثانویست که خون شهدا را نادیده بگیریم. و در پشت فریاد "حق خواهی"، فریاد کیان را در دشتهای عالم طنین دهیم... و یاران واقعی صفینند که لاله می شوند.
"و اینک زمان پرپر شدن است، اما باد نیامده..."
به امید ظهور
چمنزارهای عالم، اکنون از لاله سیراب شده. جوانه های لاله، دیگر هم قد چمن نیستند. اوج گرفته اند تا آفتاب را حس کنند. بالا رفته اند تا دیده شوند. و اکنون زنبورهای عرش از شهدشان می نوشند. اکنون است که زنبورها دانستند که "انی اعلم ما لا تعلمون". اکنون است که زنبورها می دانند که لاله ها در زمین فساد نخواهند کرد. و یکبار دیگر دیدند که لاله اسرار بازگفت... و مگس های این چمنزار نگرانند. هنگام نابودیست!
آهای! با تو هستم! ای شیطان بدبخت! ای حسودِ عنود! ای که همه غرب از نطفه تو بیرون آمده. ذوالفقار به گردنت چسبیده! اکنون در "شهد لاله" ها غرق می شوی. فریاد های "شهادت لا اله الا الله" گوشت را کر می کنند. و تو از همان اول بدبخت بودی! مستکبری خوار... من همان انسان لجنی هستم! مگر تو از آتش نیستی؟ حال چه شده که مرا می خوانی؟ "التماس"م می کنی که بیا سمت من. " ...ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي..." و این خواری از جانب حزب الله بر توست تا وقت معلوم. پنداشته بودی که عبادالله مخلصین اندکند؟ اکنون که در فریادهای الله اکبر به رعشه می افتی دیگر فایده ندارد. اکنون که وعده خدا نزدیک است... اکنون که "هدی" می آید. و اکنون که حزبت جهنم را پر می کنید.
هان ای کفار! قبلا هم به شما هشدار داده بودم!"لکم دینکم و لی دین"! مگر فریاد برائت ابراهیم در گوشتان طنین نیافکند؟ هشدار داده بودیم. اگر به دین ما کاری داشته باشید سر و کارتان با ماست. مگر فریادهای یا زهرا در شب فتح فاو نشنیدید.؟ مگر فریادهای الله اکبرمان در پایان هشت ماه ماهواره هایتان را گیج نکرد؟ مگر فریاد یا للثارات الحسین نبود که گردن بت های کربلا را شکست؟ مگر نشنیدید فریاد اتحاد ما را؟ و اکنون اگر به سمت فرهنگمان یورش می برید، این ماییم که فرهنگتان را به توبره می کشیم. و بدانید زود است که فریاد اروپایتان به شما پوزخندی بزند و پرچم دین باز هم در آندلس به احتزاز در آید.
سلام بر غالبون! اکنون دوران ماست که به خط بزنیم. حمله به خطوط قرمز شیطان... حمله به بتهای اومانیسم... حمله به بت "افرایت من اتخذ الهه هواه...". اکنون دور ماست تا بار دیگر ابراهیم را به مردم نشان دهیم:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27)
و اکنون زمان آنست که برائت جوییم. فریاد بیزاری از نفس و کینه... فریاد بیزاری از شکم و جان. همانند ابراهیم در کوچه های دنیا بگردیم و فریاد برائت از کافران را تا عرش خدا برسانیم... از امروز بت ها را می شکنیم تا فردا در آتش فتنه های طلوع نسوزیم. لا اله الا الله برایمان فراتر از یک شعار است. فریاد ابراهیم است. حرکتیست فولادی. اراده ای در مقابل حملات بی محابای استکبار. فریادیست از روی انتقام دشت نینوا. غمیست از ابتدای خلقت. و فریادیست در طلب ادرکنی. و این غم پایان نمی گیرد مگر العجل محقق شود.
"اگر بعد طلوع آفتاب از خواب برخیزیم، نمازمان قضا شده است..."
به امید ظهور
موج های رسانه ای، با ضرباتی سهم گین، بر دیواره کشتی نجات ضربه می زنند. کشتی به شدت تکان می خورد. با هر تکان عده ای به بیرون پرتاب می شوند. عده ای که خود را آماده طوفان نکرده بودند... دوران غم بار بدون خورشید... اما در این شب بی ستاره، وظیفه ناخدا فقط نجات کشتی است. "ناخدا" خدا نیست که از پرت شدن افراد جلوگیری کند، اما خدا او را حفظ می کند، تا اینکه به جزیره آفتاب برسند. آنجاست که دوباره می توانند رنگ آفتاب را ببینند... اما حالا ناخدا باید کشتی را حفظ کند. حتی اگر تنهایی برود...
اکنون زمان بصیرت ماست، رسانه ها شروع به آب پاشی کردند. از سکوت ناخدا بیاموزیم. "ناخدا" در کشتی "خدا"ست. نافرمانی از ناخدا امنیت همه را تهدید می کند... و موج ها را پرشورتر... . بیاییم متحد شویم. این "اصحاب سفینه" ما بودیم که می گفتیم "بکشید ما را! بیشتر می شویم!". این همین ما بودیم که "...ما با هم متحد می شویم، تا برکنیم ریشه استبداد...". چه به سر ما آمده؟ چه شده اکنون؟ می خواهید از ما جدا شوید تا برکنید ریشه احمدی نژاد؟ تا برکنید ریشه منتظر؟
برخیزید!!! ای برادران! این همین ما بودیم که مشت هایمان در 22 بهمن بر دهان "باریک" فرود آمد. فریادهای "سجیل"مان بر فیلهای رسانه فرود می آمد. نغمه بصیرتمان در منطقه می پیچید. و واکسن "الله اکبر"مان صادرات شد. آری... این ما بودیم! اشک هایمان، سیل راه می انداخت. مرگ بر امریکایمان لرزه بر اندام می انداخت و رییس جمهورمان در "یو ان" بت ها می انداخت... آری ... این ما بودیم! ولی اکنون نیستیم. پرده کینه بر چشم هایمان کشیده شده و قبح های جامعه دریده شده و بر آرمانهایمان ... شده!!
چرا به اطراف نمی نگرید. اکنون بهترین زمان برای ضربه به غرب است. شرممان باد از شهیدان! مردانی که اگر اکنون بودند بر غرب می تاختند. اکنون بهترین زمان برای مطرح کردن هولوکاست است. بهترین زمان برای وحدت است! شرممان باد از قائم. اکنون که زمانش رسیده کسی نمی ایستد. نمی دانم چه کینه ای دارید که یک مشایی نفوذی اینقدر شما رو سرگردان کرده. برخیز برادر!!! روباه بالاخره از کشتی پرتاب خواهد شد... تو کار بیتری داری! برخیز برادر!!! جریان انحرافی همان تفکر به "مستر بین" است... برخیز برادر!!! قدس و بحرین اکنون به فریاد تو نیاز دارد... برخیز برادر!!! مولای تو تنها سیصد و ده یار دارد... برخیز برادر!!! اسلام اکنون نیاز به اتحاد دارد... برخیز برادر!!! گرگ ها از ماه ما کینه دارند...
برخیز تا شوکت اسلام را به دنیا بازگردانیم... و این بار دیگر برای شیطان دیر است که مکری بریزد!!!
"و الله خیر الماکرین"
به امید ظهور
صفحه قبل 1 صفحه بعد